بسم الله.
1. ما، باور کنیم یا نه، تاثیر گرفته از انقلاب صنعتی غربیم و غرق در مدرنیتهای که از ینگهدنیا شروع شده و هر لحظه داره رنگ تازهای به خودش میگیره. این تاثیر و تاثر ناخواسته، که حاصل خیلی از ناهنجاریهای ذهنی امروز ماست، به خودی خود بده اما اون چیزی که بدترش میکنه اینه که توی این غربی شدن هم همیشه ناتمام بودیم و به پوسته و سطح قانع شدیم. چه زمان رضا قلدر که تمدن و پیشرفت توی تشبه ظاهری به فرنگیها فهم میشد و چه الان که تکنولوژی، همزمان با مطرح شدن در غرب، به دست من و تو هم میرسه بدون اینکه قبلش، یا حتی بعدش، خبری از اومدن فرهنگ استفاده از اون تکنولوژی باشه.
2. یه روز دوستی بهم میگفت جوون امروزی دیگه کارش با خوندن امثال معراج السعاده درست نمیشه. زیست جوون امروزی فرق داره». اون موقع نمیفهمیدم چی میگه، اما الان میفهمم. الان به این رسیدم که فهم ما از پدیدهها، با فهم ملا احمد نراقی یا ملا محمد کاشی فرق داره. نه اینکه حرام و حلال خدا عوض شده باشه ها، نه. حرف اینه که سیر شناخت و حرکت به سمت مفاهیم اصیل متفاوت شده و پر بیراه نیست اگه بگیم سخت تر شده. (برای فهمیدن موضوع، فقط کافیه به حجم شبههها یا اخبار دریافتی ما در یک روز فکر کنید و اون رو با میزان اخبار ضد و نقیضی که ذهن پدربزرگهای کشاورز من و شما رو به خودش مشغول میکرده مقایسه کنید.)
3. توی خود فرهنگ غربی، که پرچمدار هر چیزیه که توی جعبه مدرنیته» جا میشه، یه سری از آدما هستن که به این فرهنگ نگاه انتقادی پیدا کردن و دارن سخنرانیها میکنن و کتابها می نویسن که آقا چه وضعشه! گندش رو دراوردین. تازگیها فهمیدم برای بیرون اومدن از منجلاب مدرنیته، اول باید این پدیده خوب فهم بشه و برای کسی که میخواد مدرنیته را بفهمه، خوندن این دست کتابا خیلی میتونه کمککننده باشه، چون حاصل فهم زیسته آدمیه که تهِ مدرنیته رو دیده و چیزی که شاید قراره پنج سال دیگه وارد تجربه زیسته من بشه رو زندگی کرده و طبیعتاً راههای برونرفت از این چالشها رو هم بیشتر از من بلده.
4. THE SUBTLE ART OF NOT GIVING A F*CK» یکی از این کتابهاست. ترجمههای مجازش تحت عنوان هنر ظریف بیخیالی» یا هنر رهایی از دغدغهها» وارد بازار شده، اما من ترجمه بدون سانسورش رو خوندم، از ارشاد نیکخواه، که البته به هرکسی توصیه نمیکنم چون پر از الفاظ رکیکه (و شاید مناسب فرهنگ ما نیست، اگرچه بخش قابل قبولی از فرهنگ غربه و همین نکته، بدون روتوش حرف زدن نویسنده رو قابل تحمل و باورپذیر و حتی یه جاهایی قابل تحسین کرده و این بیپرده بیرون ریختن افکار انقدر حس خوبی بود که بارها وسط خوندن کتاب باعث شد حالم از خودم که بنا به جبر روزگار یا انتخاب شخصی پشت ظاهرسازیهای زیاد قایم شدم به هم بخوره.)
5. اوایل با این استدلال که اینم یه کتاب زرد شبیه بقیه است سمتش نمیرفتم اما تسلیم شدم و شروع کردم به خوندن. مارک منسون، نویسنده کتاب، از دل زخمهای کاری و چالشهای عاطفی و بی پولی و دائمالخمر بودن و هرشب با یه دختر خوابیدن و هرچیزی که توی فرهنگ مصرفی غربی ارزش محسوب میشه بیرون اومده و حرفهای متفاوتی میزنه. مارک برعکس اکثریتی که میگن آروم باش و به چیزای خوب فکر کن و یه روز همه چیز درست و بی عیب و نقص میشه، معتقده که:
- تو استثنا نیستی؛
- و رنج بخش جداییناپذیر زندگی این جهانیه؛
- و هرچقدر لذت میخوای باید به همون اندازه رنج بکشی.
- مارک میگه اوکی، ممکنه همه چیز بعضی وقتا خیلی مزخرف باشه اما همینه که هست. تو چون اسیر اینستاگرامی فکر میکنی همه الان خوب و شادن و فقط تو بدبختی. نه عزیزم زندگی برای همه همینطوره، پس خفه شو و فقط انجامش بده! همین!
- و اینکه رشد یه فرآیند تکرارپذیر بیپایانه و وقتی چیز جدیدی یاد میگیریم، از حالت اشتباه» به حالت درست» نمیریم. بلکه از حالت اشتباه به حالت یه ذره کمتر اشتباه» میریم و قرار نیست به حقیقت و کمال برسیم.
- و اینکه انقدر حق به جانب نباشیم و یاد بگیریم یه کم به خودمون شک کنیم و به جای اینکه دنبال این باشیم که ما درست بگیم و حق با ما باشه، باید دنبال این باشیم که همیشه داریم چطوری اشتباه میزنیم.
- مارک میگه یقین دشمن رشده و هیچی قطعی نیست تا وقتی که اتفاق بیفته، که البته اون موقع هم قابل بحثه!
- مارک میگه فرهنگ مصرفگرا میخواد ما رو مجاب کنه که بیشتر بخوایم و من خودم به شخصه سالها مرید این تفکر بودم که بیشتر پول دربیار، تجربههای بیشتری کسب کن، با زنهای بیشتری باش. ولی بیشتر همیشه بهتر نیست. در واقع عکس این قضیه درسته. وقتی فرصتها و گزینههای بیشتری جلومون باشه، فقط حسرت و رنجمون بیشتر میشه. و هرچی گزینههای بیشتری بهمون بدن میزان رضایتمون از گزینهای که انتخاب میکنیم کمتر میشه، چون از هممی گزینههای دیگهای که از کف رفتن مطلعایم. (عجیبه اما بارها وسط خوندن کتاب این فکر به ذهنم اومد که اگه بعضی الفاظ رکیک توی جملات نبود، احساس میکردم این کتاب رو علیرضا پناهیان نوشته!)
- مارک از تعهد حرف میزنه و میگه اگرچه سرمایهگذاری عمیق روی یک شخص یا مکان یا شغل، ممکنه ما رو از وسعت تجربههایی که دوست داریم محروم کنه، ولی رفتن دنبال وسعت تجربهها ما رو از فرصت تجربه کردن پاداشی که در عمقِ رابطه نهفته است محروم میکنه.
ممکنه شما هم مثل من با بعضی قسمت های کتاب موافق نباشید، اما به نظرم ارزش خوندن رو داره، حتی نسخه سانسور شده. من خواستم دِینم رو به مارک، با معرفی کردن کتابش ادا کنم.
یکی از چیزای عجیب برام اینه که حرفای این کتاب رفرنس خاصی نداره. یعنی همش حاصل تجربه زیسته مارک منسونه و از دل رنج ها و تاملاتش بیرون اومده. و چقدر خوبه که تفکرات عملگرا که در مورد جزئیترین مسائل حرف دارن و راهکار عملیاتی ارائه میدن توی جامعه غرب جای پای محکمی پیدا کرده.مارک منسون خیلی جاها بدون اینکه بدونه حرف اسلام رو زده.حرف علی علیه السلام روو این برام ناراحتکننده است که ما هنوز درگیر حرفهای کلی و شعاری هستیم.
پ.ن: عنوان برگرفته از متن کتاب است.